26 بهمن- 360 روزگی و پیک نیک
سلام عزیزم امروز رفتیم بیرون تا یکم آب و هوا عوض کنیم.چرخیدیم و چرخیدیم تا سر از جاده چالوس درآوردیم.اونجا هم دیزی سنگی خوردیم.و چند ساعتی گشتیم و برگشتیم .تو هم یک کوچولو دیزی خوردی وحسابی خوشت اومد. چند روزه یاد گرفتی با لیوان نی دارت آب میخوری اما هر دفعه بعد از نوش جان کردن آب توسط شما،مجبورم بلوز و شلوارتو عوض کنم چون به اونا هم آب میدی تا تشنگیشون برطرف بشه. دیروز عصر خاله مهسا و نسیم خواهر عمو سعید آمدند خونمون تا تو رو ببینند.کلی باهات بازی کردند و تو حسابی ذوق کردی . قربونت برم که تموم سعیتو میکنی تا پستونک ببعی کوچولوتو از دهنش در بیاری و بذاری دهن خ...